زندگی نامه(پست 3)
وبلاگی درباره شهید حسن باقری
<-Text2->
مادر! تو بر مزار شهید خویش یک کاسه آب یخ یک دسته گل بیار زیرا که من هنوز در این خوابگاه خویش لب تشنه حیاتم دل تشنه وطن...

lمحتوی وبلاگ را چطور ارزیابی میکنید؟

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس rahro73.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 644
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Text1><-Text1-<-T

آمار مطالب

کل مطالب : 31
کل نظرات : 1

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 15
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 15
بازدید سال : 15
بازدید کلی : 644
زندگی نامه(پست 3)

(ازدواج شهید باقری)

پروین داعی پور همسر شهید باقری اینگونه آن روزها را تعریف می‏کند: «من مايل نبودم توی ‏ستاد بحثی ‏از ازدواج پيش بيايد. ما همه توان خود را روی ‏مسائل جنگ گذاشته بوديم که ارتباط جدی ‏با متن جنگ داشت؛ يعنی ‏همان موضوع هايی ‏که برايتان گفتم. يک روز، يکی ‏از دوستانم که به تازگی ‏ازدواج کرده بود به من گفت: «همسرم دوستی ‏از برادرهای ‏سپاه دارد که می ‏خواهيم برای ‏ازدواج او را به شما معرفی ‏کنيم.» من اين حرف را جدی ‏نگرفتم چون اصلاً آمادگی ‏اش را نداشتم؛ هم به دليل مسئووليت های ‏کاری، هم به اين علت که مسأله ازدواج هنوز برايم اهميت پيدا نکرده بود. ديگر اين که خانواده ام در اهواز نبودند و من شبا نه روزی ‏در ستاد می ‏ماندم. دراين شرايط نمی ‏توانستم مسئووليت های ‏يک زندگی ‏جديد را بپذيرم.

اما استخاره ای کردم که خوب آمد. يک روز به همراه دوستی ‏که پشنهاد ازدواج را با من مطرح کرده بود، در خيابان امام خمينی ‏اهواز مشغول خريد بوديم. در همين لحظه ها شهر مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت. احساس کردم خيلی ‏نزديک است. انگار بغل گوش مان خورده است. با عجله به طرف محل اصابت خمپاره آمديم. به گمانم خيابان کاوه بود.. جسد مردی ‏را ديدم که رويش پارچه مندرسی ‏کشيده بودند و پاهايش بيرون بود. از دمپايی ‏هايش فهميدم اهوازی ‏است و در همين شهر و زير همين گلوله های ‏کشنده زندگی ‏می ‏کند. با خودم فکر کردم لابد او هم پدرخانواده ای ‏است و برای ‏خريد مايحتاج روزانه اين جا آمده است. او با زندگيش در اهواز جنگ را به هيچ گرفته است. پس می ‏توان زير آتش هم زندگی ‏ به همين خاطر به دوستم گفتم؛ راستی ‏آن پاسداری ‏که قرار بود به من معرفی ‏کنی ‏اسمش چه بود؟ کمی ‏جا خورد و بعد از مکث

کوتاهی گفت:(به او حسن باقری ‏می ‏گويند، ولی ‏نام اصلی ‏اش غلا محسين افشردی ‏است)           

اولين ملاقات ما در خانه همين دوستم بود. روز های ‏آخر ماه مبارک رمضان بود. اول ايشان حرف زدند گفتند: «اسم من حسن باقری ‏نيست. من غلام حسين افشردی ‏هستم. به خاطر اين که از نيروی ‏اطلاعاتی ‏جنگ هستم مرا به نام حسن باقری ‏می ‏شناسند.» اين اولين صداقتی ‏بود که از ايشان ديدم و روی ‏من خيلی ‏اثر گذاشت. در صدای ‏پخته اش روراستی ‏موج می ‏زد...

حسن باقری در سال 1359 ازدواج كرد و صاحب دختری ‏شد كه نرگس نام دارد. مدت زمان زندگی مشترک او با همسرش تنها 1 سال و نیم بود.

.



تعداد بازدید از این مطلب: 57
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








<-Text1->


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود